به گزارش اشراف- مریم طیبینظری، دانشگاه بهعنوان نهادی است که در جامعه نقش بازوی عاقله را بازی میکند و چگونگی پیدایش و عوامل آن حائز اهمیت است. قرن سیزدهم میلادی را زمان ظهور دانشگاهها و مراکز علمی در غرب میدانند. غرب بعد از افول امپراتوری روم غربی و استیلای قوم بربرها، فضای جهل و نادانی عجیبی را بهمدت هشتقرن تجربه کرده بود، بهطوریکه پیدا کردن علما و فضلا در آن زمان بسیار سخت بود. در آن قرن برای اروپا و جامعه علمی آن فضایی بهوجود آمد تا بتواند حیات علمی خود را احیا کند.
از سده یازدهم میلادی به بعد و با نقش شارل کبیر تحقیقات علمی و فلسفی در اروپا رونقی خاص گرفت. رونق و پیشرفت در این سده مداوم و چندجانبه بود. این پیشرفت با اصلاح رهبانیت آغاز شد و سپس به دستگاه پاپ و کلیسا سرایت کرد و در اواخر قرن نخستین فلاسفه مدرسی را بهوجود آورد. شارل کبیر با تاسیس آموزشگاه موجبات آموزش هنرهای آزاد liberal art را فراهم آورد. هنرهای آزاد شامل دو دسته علوم بودند:
دسته اول: دستور زبان، معانی بیان و منطق
دسته دوم: حساب، هندسه، موسیقی و هیات
هدف اصلی از تدریس و تحصیل این دو قسم، ایجاد زمینه برای درک بهتر کتاب مقدس و شناخت درون بود. هرچند فضای حاکم بر این مدارس و مراکز علمی فضایی دینی بود، لکن برخی موارد درسی غیردینی نیز در آنها تدریس میشد. مباحث و مناظرههای علمی تنها در مدارس و کلیساها انجام میشدند و تقریبا همه آنها پیرامون مسائل دینی بودند. در زبان لاتین مدرسه، اسکولا (schola) نامیده میشد و به همین دلیل علم و حکمت قرون وسطی را اسکولاستیک (scholasticism) مینامند. روش اسکولاستیک مبتنیبر خواندن متون توسط استاد و بحث و مناظرهای بود که توسط خود استاد هدایت میشد. بیشترین دغدغه اهل مدرسه صرف اثبات اصول دین و تحکیم عقاید بود و چندان توجهی به استقلال فکر و آزادیبیان نمیشد، پیوندی میان مطالب خواندهشده و علوم تجربی وجود نداشت و طالبان علوم طبیعی اغلب بدعتگذار و جادوگر نامیده میشدند.
پیدایش دانشگاهها
فلسفه مدرسی بهمعنای اخص کلمه در اوایل قرن دوازدهم آغاز میشود و بهعنوان مکتب فلسفی دارای خصوصیات معینی است. در اواخر همین قرن در برخی شهرهای اروپا مانند بولونیا، پادوا، پاریس و انگلستان مدارسی که زیرنظر کلیسا به فعالیت مشغول بودند به نهاد آموزشی جدیدی به نام اونیورسیتاس (universitas) تبدیل شدند. اونیورسیتاس در اصل بهمعنای جامعه یا اتحاد صنفی دانشجویان و استادان است که بهمنظور دفاع از حقوق استاد و دانشجو شکل گرفت. فلسفه تشکیل آن اتحادیه این بود که کلیسا افرادی را انتخاب میکرد که Magister یا Scholastic نامیده میشدند. یکی از وظایف اصلی این افراد و شاید بتوان گفت مهمترین وظیفه آنها دادن پروانه تدریس یا لغو آن بود. واهمه از لغو پروانه توسط نماینده کلیسا موجب شد اساتید و دانشجویان ضرورت تشکیل universitas را احساس کنند و این امر بهمعنای تقابل دانشگاه و کلیسا بود.
چنانکه پیش از این بیان شد میتوان قرن ۱۳میلادی را قرن ظهور و پیدایش دانشگاهها در غرب بهحساب آورد. از زمان گرگوری هفتم تا میانه قرن سیزدهم تاریخ اروپا گرد مبارزهای دور میزد که میان کلیسا و پادشاهان بر سر قدرت در جریان بود. در پیدایش دانشگاهها در اروپا عوامل متعددی دخیل بود که این عوامل بر محور رقابت بر سر قدرت شکل میگرفت، ازجمله آنها میتوان به دو عامل مهم اشاره کرد:
– تلاش کلیسا بر حاکمیت مستقیم بر نظام تعلیم و تربیت: در نیمه دوم قرن دوازدهم و قرن سیزدهم که کلیسا در اوج قدرت سیاسی و اقتصادی بود، تلاش کرد مراکزی را ایجاد کند که از طریق آنها مدارس مختلف را تحتمدیریت واحد قرار دهد. پاپ و کلیسا در نظر داشتند تمام جریانهای فکری متعلق به فرقهها یا نظامهای رهبانی را که پاپها بهصورت غیرمستقیم بر آن نظارت داشتند، کاملا تحتنظر خود بیاورند.
-از سوی دیگر افزایش وسعت شهرها و گسترش امور فرهنگی و تمایل قدرتهای سکولار و حاکمان غیرروحانی نیز برای بهدست آوردن سهم اقتصادی بیشتر و اهمیت بخشیدن به سرزمین تحتحاکمیتشان از ایجاد این مراکز استقبال کردند. برای مثال برخی دانشگاهها مانند بولونیا که نخستین دانشگاه اروپاست و اساسنامه آن در ۱۱۵۸ به تصویب رسیده است، بهدست حاکمیت غیردینی تاسیس و حمایت شد. نحوه گزینش رئیس دانشگاهها نیز به این صورت بود که از طریق استادان و دانشجویان انتخاب میشد.
نگاهی به دانشگاههای اروپا دانشگاه پاریس
هرچند نخستین دانشگاه اروپا بولونیاست ولی دانشگاه پاریس مهمترین دانشگاه در قرون وسطی بهشمار میآید. همه فیلسوفان و الهیدانان مهم قرن سیزدهم در مرحلهای با دانشگاه پاریس ارتباط داشتند. این دانشگاه از اجتماع اساتید و دانشجویان مدارس کلیسای جامع پاریس و پس از موافقت پادشاه فرانسه و پاپ در سال ۱۲۰۰ میلادی تاسیس شد. مسلما حاکمیت سیاسی یعنی پادشاه فرانسه بهره فراوانی از تاسیس این دانشگاه برد. درآمد هنگفت اقتصادی که معلول هجوم اساتید و دانشجویان به شهر پاریس بود، علاوهبر پیشرفتهای اقتصادی موجب افزایش روزافزون اقتدار سیاسی پادشاه فرانسه شد.
از سوی دیگر حاکمیت دینی یعنی کلیسا توانست از طریق حمایت از این دانشگاه سنت کلامی خود را تبلیغ و گسترش دهد و بهطور کلی میتوان گفت سیاست حاکم در تاسیس دانشگاهها تعلیم اصول و اعتقادات کاتولیک بود. هرگونه آموزشی که در جهت خلاف این هدف دنبال میشد در همان آغاز و با قاطعیت سرکوب میشد، چنانکه هنگام تدریس حقوق رومی در دانشکده حقوق دانشگاه پاریس، کلیسا آن را مغایر با سیاست خود دانست و تدریس و مطالعهاش را ممنوع اعلام کرد و دستور داد تنها حقوق دینی کاتولیک تدریس و مطالعه شود. بدونشک چنین برخوردهایی موجب شد در دوره رنسانس و قرون ۱۶ و ۱۷ دانشگاهها نقش اصلی خود را در تحولات فرهنگی غرب از دست دهند. در قرون ۱۳ و ۱۴ دانشگاه پاریس بهعنوان یک نمونه دانشگاه موفق در نظر گرفته و به جهان مسیحیت معرفی شد. بسیاری از فیلسوفان مطرح قرون ۱۳ و ۱۴ تحصیلکرده این دانشگاه بهشمار میآیند و الهیات مهمترین دانشکده بود. در این دانشکده ۱۲ کرسی وجود داشت که برای تصاحب آن میان استادان فرقههای مختلف برخوردهای لفظی و حتی بدنی رخ داد. در این دانشگاه افراد تا زمانی که به ۳۵ سالگی نمیرسیدند، نمیتوانستند موفق به دریافت عنوان استادی در الهیات شوند.
دانشگاه آکسفورد
پس از دانشگاه پاریس، دانشگاه آکسفورد مهمترین دانشگاه در قرون وسطی بهحساب میآمد. دانشگاه کمبریج که در سال ۱۲۰۹ تاسیس شد، در سال ۱۳۱۸ با فرمان پاپ ژان بیست و دوم بهعنوان دانشگاه بهرسمیت شناخته شد.
هرچند بهلحاظ کیفیت علمی دانشگاه پاریس بر دانشگاه آکسفورد برتری خاصی داشت، لکن دانشگاه آکسفورد در قرن ۱۴ با دانشگاه پاریس برابری کرد. در سال ۱۲۰۹ میلادی نزاعی میان دانشجویان این دانشگاه و مردم منطقه رخ داد که موجب مرگ چند دانشجو شد. به دلیل این حادثه، استادان و دانشجویان دانشگاه را ترک کردند و این اعتراض و ترک دانشگاه ادامه داشت تا در سال ۱۲۱۴ طی اساسنامهای دانشگاهیان مورد حمایت پاپ و حکومت قرار گرفتند. دانشگاه آکسفورد بهدلیل اهمیت دادن به علوم طبیعی و ریاضیات جایگاه ویژهای در میان سایر دانشگاهها داشت و حضور افرادی چون راجر بیکن که به تجربه و علم اهمیتی خاص میداد، اهمیت آکسفورد را دوچندان کرده بود.
همانطور که بیان شد، عصر شکوفایی دانشگاهها را میتوان قرن سیزدهم دانست. این پیدایش معلول اتفاقات سیاسی و اجتماعی زمان خود بود، دانشگاههای اروپایی -به مفهومی که امروزه آن را میشناسیم- نخست در شمایل حلقههای آموزشی اسکولاستیک یا همان فلسفه مدرسی پدیدار شدند و سپس با شباهت یافتن به انجمنهای صنفی حرفهای و اتحادیههای افراد خارجی، از قرون سیزدهم و چهاردهم میلادی گسترش خود را در بیشتر شهرهای بزرگ اروپایی آغاز کردند.