به گزارش اشراف- لیلا باقری، یکی از پاسداران زمان انقلاب که با شروع جنگ دست به اسلحه میشود و گروهی را نیز فرماندهی میکند و جز او دیگر برادرانش هم میجنگند و حتی مادرش بعد از مدتی کوتاه به آبادان میآید تا کنار پسرانش باشد و ایستگاهی صلواتی برای رزمندگان برپا میکند. این کتاب خواندنی است و اگر علاقمند به دانستن سرگذشت مردم در روزهای پرالتهاب آغازین جنگ باشید در پسران ننه عبدالله از طیفهای رنگارنگی از مردم و رزمندهها خواهید خواند.
ما را با نویسنده این کتاب بخوانید.
چه شد که تصمیم به نوشتن خاطرات آقای نورانی گرفتید؟
از سال ۸۰ دنبال نوشتن خاطرات آقای نورانی بودم و آقای سرهنگی هم در جریان بودند اما به دلایلی کار پیش نمیرفت و رها میشد. در کتاب خاطرات باید نویسنده و راوی کاملا با هم اخت باشند و با همکاری هم میتوان خاطرات را نوشت تا اینکه سال ۹۵ با پیشنهاد مجدد آقای سرهنگی دوباره مصاحبهها از سر گرفته شد و به خانه ایشان در آبادان رفتم و حدود ۴۰ ساعت گفتگو در ۸ ماه ضبط شد.
کار چطور پیش رفت و تمرکز شما روی کدام بخش از خاطرات بود؟
بارها حین کار به آقای نورانی زحمت دادم تا نوشتهها را ببیند و اطلاعات غلطی نباشد و با وسواس زیادی خاطرات نوشته شد و به نظرم ماحصل آن خوب و درست از آب درآمد. خاطرات هم تنها مربوط به آزادسازی خرمشهر نیست و اطلاعاتی هم درباره مقاطع پرحادثه خرمشهر و جنوب، مانند ماجراهای خلق عرب، دارد. خوشبخانه ایشان هم حافظه خوبی و هم یادداشتهایی از وقایع داشتند.
چه ویژگی در خاطرات آقای نورانی برای شما جذاب بود؟
چون حمله عراق پدیدهای غافلگیر کننده بود در خرمشهر هرکسی گوشهای درگیر مقاومت و جنگ بود و اغلب در کتابهای چاپ شده، نتوانستهاند همه زوایا را ببیند و هرکسی بخشی را روایت کرده است اما نکتهای که در خاطرات آقای نورانی میبینیم و مخاطب متوجه آن میشود این است که در این خاطرات ما همه اقشار را میبینیم؛ از نیروهای مردمی تا تکاور، نیروی دریایی، ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای شهرهای دیگر و افرادی که تا دیروز کاری با جنگ و نظامیگری نداشتند و حالا برای خودشان چریکی شدهاند. این محدود نشدن روایتها به یک قشر خاص از جذابیتهای کتاب است و هدفم این بود که این نکته به خوبی و روشنی بیان شود. همینطور تحولات روحی و سبک زندگی آدمها هم جالب بود؛ آنها از یک آدم معمولی تبدیل به کسی با ارزشهای خاص و معنوی میشود. آدمهای معمولی که لب شط میآمدند و جین تن میکردند و سیگار میکشیدند، یکباره مسیر زندگیشان عوض میشود، هرچند که هنوز اوایل انقلاب جوانانی بودند با همان سر و وضع قبل اما به تدریج تکاملی در روح و عقیدهشان ایجاد می شود.
آقای نورانی زمان دفاع در جایگاه کلیدیای قرار داشتند و این هم از نکات جذابیت خاطرات «پسرهای ننه عبدالله» است…
بله آقای نورانی از نسلیاند که دیگر تمام شدهاند؛ از نسل جهان آرا. کسانی که در انقلاب بودند و بعد وارد جنگ میشوند. این افراد غنیمتی آن دورانند و برای همین خاطراتشان بسیار مهم و دارایی است که میتوان آن را حفظ کرد، مانند شمش طلایی است که ماده خام پرداخت محصولات دیگر می شود و از این خاطرات میتوان در تئاتر و سینما و ادبیات و مستند و… استفاده زیادی کرد.
حافظه قوی ایشان از نکات حیرتانگیز کتاب است!
یکی از نکات بسیار وقتگیر کتاب بارها برگشتن به متن بود جهت اطمینان از اطلاعات زمانی و مکانی و تاریخی و نام آدمها و… برای همین فشار زیادی به آقای نورانی آمد. بارها بازبینی و تصحیح کردند و میگفتند این تاریخ و نام این آدم و… باید تغییر کند. گاهی هم به سررسیدهای خود مراجعه میکردند و یادداشتها را میخواندند یا از برادر بزرگترشان حاج عبدالله یا دیگران میپرسیدند. برای همین بارها به متن برمیگشتیم و اصلاح میکردیم تا منبع درستی باشد و کتاب قابل استنادی شود. با وسواسی هم که به خرج دادیم این اتفاق افتاد.
برای مصاحبه به خانه ایشان در آبادان رفتید؟
منزل ایشان تهران است اما برای روایت این خاطرات به خانه قدیمیشان در آبادان رفتیم تا شهر را هم ببینیم. صبح تا ظهر مصاحبه میکردم و عصر به خرمشهر و آبادان میرفتیم و یکی یکی تمام مکانهایی را نشان میدادند که در خاطرات گفته بودند؛ گمرک، خیابانها، لب شط، کوچهها، نقاطی که سنگر گرفتند و دفاع کردند و گاهی حیرت میکردم که چه مشقت و سختی کشیدند و چه جانهایی دادند برای پس گرفتن یک کوچه چندمتری و قدم به قدم از شهر دفاع کردند. جالب اینکه تا آن وقت نمیدانستم خرمشهر هیچزمانی کامل سقوط نکرد و همیشه یک سوم آن دست نیروهای ما بود و از سمت کوتشیخ به طرف آبادان دست نیروهای ما بوده است.
بودن در خرمشهر و آبادان کمک زیادی هم به من میکند به عنوان نویسنده تا درک بهتری داشته باشم برای نوشتن و بتوانم خاطرات را تصور کنم و هم برای خواننده. اگر مردم تحت هر عنوانی خرمشهر و آبادان را ببیند، چه نویسنده و روزنامهنگار و چه مردمی که با راهیان نور میروند، خاطرات برایشان رنگ دیگری خواهند داشت، چون میدانند درباره چه مکانهایی صحبت میشود و شهر را با وجود تغییراتش بهتر درک میکنند و میفهمند.
علیرغم همه تلخیها زندگی در این خاطرات جاریست. جدای بغضها و اشکها، گاهی وسط روایت درگیری خندیدم. مانند نیمرو پختن یکی از نیروها زیر تیر و ترکش و این از فرازهای خوب خاطرات است.
آقای نورانی همان روز ۲۰ مهر یک چشم خود را در اثر اسابت ترکش از دست میدهند و به تهران منتقل میشوند و چشم تخلیه میشود و باز برمیگردند و یکبار دیگر گلوله به تحال و شکم و مثانه ایشان اصابت میکند… در تمام این احوال مادر از ایشان مراقبت میکند. بعد حله خانواده به شیراز میروند اما برمیگردند به آبادان و در مرغداری متروکهای زندگی میکنند و آنجا را تبدیل به ایستگاه صلواتی میکنند و حتی حاج عبدالله در جنگ ازدواج میکند و همراه همسرش در همانجا زندگی میکند و در تمام احوال زندگی ادامه دارد. این وجه انسانی در این خاطرات بسیار ارزشمند و متفاوت است. کاری که کتاب خاطرات میکند ماندگار کردن وجوه انسانی جنگ است، وگرنه درباره اطلاعات نظامی و تاریخی جامع و دقیقتری را میتوان در اطلسها و فرهنگها و کارنامههای لشکرها خواند. اما آنچه در روایتهای و سینه افراد بازیگر صحنه اهمیت دارد، جنبه انسانی خاطرات است که سعی کردم پررنگ کنم و همه را تیر و ترقه و نظامیگری نبینیم و زندگی را هم ببینیم؛ آنجا که زیر رگبار گلوله آسمان پر ستاره را میبینند، آنجا که شایعه شده است یکی از برادرها شهید شده و همهشان مجبور میشوند به دیدار مادر بروند تا دلش آرام بگیرد و مادر پسرهای بزرگ را در حیاط یکی یکی با تاید میشوید تا دلش آرام شود و آنها هم چیزی نمیگویند و با دلش راه میآیند… مادر تا صبح نمیخوابد و یکی یکی با همه حرف میزند و احوالشان را میگیرند. آقای نورانی وقت تعریف این صحنه گریه میکردند و ما هم منقلب شدیم. زندگی غم و شادی و گریه و خندهاش درهم است و همه اینها با وجود جنگ در جریان بوده است، همه از مقامات تا سربازان از زندگی پرهیز نمیکردند.