به گزارش اشراف-مهناز شعبانی، روحالله رجایی را میگویم. این گفتوگویم با او درست محرم سال گذشته بود همین روزها. حالا او در کنارمان نیست و بهبهانه سوژه این صفحه دوباره به سراغ متن سال گذشتهاش رفتم تا یادی کنم از کسی که امام حسینی بود و به گفته همه دوستانش، این امام حسینی بودن در خون و رگش آمیخته بود. اگر این یادداشت را خواندید، فاتحهای بخوانید برای کسی که ما ملت امام حسینیم را بهمعنای واقعی کلمه صرف کرده بود، برایم جالب است که او در یادداشتش از مهدی شادمانی یاد کرده است و گفته او محرم امسال نیست حالا روحالله رجایی را هم امسال محرم در کنارمان نداریم:«کم نیستند روزنامهنگارهایی که داستاننویس شدهاند یا برعکس. من کــــــــه در روزنامهنگاری هم کمیت لنگی دارم، اما هرگز خیال داستاننویسشدن را نــــداشتهام. اگر بگویم دوست نداشتهام دروغ گفتهام. درستش این است که خودم را مثلا فوتبالیست دسته دومی دانستهام که فوتبالیستشدن در لیگبرتر را دور و دیر میداند.
راستش فکر میکنم با هم جور درنمیآید. نمیشود که ذهنت درگیر خبر و روزمرگیهای روزنامهنگاری باشد و بعد دل و دماغی هم برای داستاننوشتن داشته باشی. یک موجود دو زیست بودن که هم شش دارد و هم آبشش، کار من نیست و هرگز نخواستهام پا در کفش داستاننویسها کنم، البته اگر میکردم هم حکایت بردن عرض و آوردن زحمت میشد. همه اینها برای این بود که بگویم نام من قاچاقی در کتاب «زان تشنگان» قرار دارد. من اینکاره نیستم. اما خب، خیلی چیزها در این جهان سرجایش نیست و یکی هم همین اسم من در این کتاب خوش اعتبار و پرآبرو.
این مجموعه نزد اهل کتاب به اعتبار دو نمونه قبلیاش یعنی کآشوب و رستخیز سربلند است و حتما نزد خود امام حسین(ع) هم آبرویی دارد. بنابراین اگر کتاب را خواندید، از ۲۴ نویسندهاش که همهشان خوب نوشتهاند، نام من را منها کنید و یادتان باشد دست من خالیتر از چیزی است که فکرش را کنید. البته خوشحالم از اینکه در کتابی که سری اول و دومش را با شوق و حسرت خوانده بودم، چیزی را نوشتهام که بخشی از رویا و زندگیام بوده است. پدربزرگم کربلاییمحمدرحیم پیرمرد چیزفهمی بود که شوق و عشق کربلا را در دلم کاشت و بزرگترین ارثی را برایم گذاشت که میشد و میتوانست.
فقط خواستهام از پیرمردی روستایی بنویسم که امام حسین(ع) را جور عجیبی دوست داشت. حکیم ساده و کوچکی که غریبترین حرفهای جهان را در سالهای کودکی در گوشم تکرار کرد. هنوز صدایش در گوشم است که رو به کربلا میایستاد و سعدی میخواند که: «تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم.» خیال کردهام اگر درباره او چیزی نمینوشتم و آنچه از او با چشمهای خودم دیده و با گوشهای خودم شنیده بودم را جایی ثبت نمیکردم، چیز بزرگی به او بدهکار بودم. کربلایی محمدرحیم در چشم من عاشقترین مردی است که تاکنون در این جهان زیسته است. خواستم شما هم روایت این عاشقی را خوانده باشید، همین.»
پینوشت:
یکی از داستانهای این کتاب را مرحوم مهدی شادمانی نوشته که او هم دلش زنده بود به عشق. لطفا امسال وقتی روضه میروید، همه آنهایی که محرم امسال نیستند را یاد کنید؛ کربلایی محمدرحیم و مهدیجان شادمانی را بیشتر.
https://eshraf.ir/?p=7696