به گزارش اشراف- لیلا باقری، «دیپورت» نوشته «علی اسکندری» روایت خاطرات پیمان امیری است و بسیار خواندنی. سرنوشتی پر از هراس و ماجراجویی که خواننده را تا انتهای کتاب متحیر و کنجکاو نگه میدارد. با نویسنده این خاطرهنگاری گفتگویی داشتیم درباره نگارش این خاطرات و چندوچون یافتن سوژه خواندنی دیپورت.
سوژه دیپورت بکر و هیجانانگیز است و اولین سوالی که به ذهن میرسد این است که پیمان امیری را از کجا یافتید؟
آن زمان روابطعمومی انتشارات سوره مهر کار میکردم و سوژه داستان از طریق یکی از دوستان معرفی شد و اطلاعات در اختیارم قرار گرفت. ۲ روز بعد از اینکه به تهران آمد برای گفتگو رفتم و او هم از قبل آمادگی ذهنی داشت و دوست معرف، پروژه را برایش توضیح داده بود و او مشتاق بود که خاطرات را تعریف کند. راوی تابستان سال ۹۷ به تهران برگشت. خردادماه آن سال این حوادث برایش رخ میدهد و اواسط شهریور به تهران دیپورت میشود.
خیلی سریع برای گفتگو اقدام کردید. وقت روایت دچار آشفتگی و شوک روحی نبودند و مشکلی با بازگو کردن ماجراها نداشتند؟
اصلا یکی از برگهای برنده کتاب همین بود که ما در اولین فرصت با او ارتباط گرفتیم و خاطرات را ضبط کردیم. چون این مباحث، فرار است؛ به دلیل شرایط اسارت و غربت و فشار روانی که به فرد وارد میشود، ناخودآگاه ممکن است خاطرات دچار تحریف شود و جابجایی رخ دهد. او هم مشکلی نداشت که به سرعت تعریف کند، چون قبل از دیپورت به تهران یک ماه در دمشق پیش نیروهای ایرانی مانده بود و همین شرایط او را بهتر کرده و از شوک پس از حادثه بیرون آمد بود.
چه مدت زمان برد تا کتاب به چاپ برسد؟
۵۵ ساعت با او گفتگو کردم و نزدیک به دو سال نیم نگارش خاطرات زمان برد. چون اولین اثر من بود و حسایت ویژهای برایم داشت و وسواس زیادی داشتم برای نوشتن و به سرانجام رساندن پروژه.
با اینکه مدت زیادی از چاپ نگذشته، دیپورت با استقبال خوبی مواجه شده است. از نگاه شما نقطه قوت این کتاب چیست؟
خاص بودن اتفاق و سوژه داستان را چندوجهی میکند؛ اول موضوع مهاجرت و بعد مهاجرت غیرقانونی و وجه سوم اینکه رخدادهای این کتاب جزو اتفاقات روز دنیاست. فردی میرود و در سرزمینی فرود میآید که دوربینهای دنیا به سمت آن است و سوریه در صدر اخبار قرار دارد و آدمهایی را میبیند که افراط را به درجه اعلا رساندهاند. وجه چهارم هم این است که هموطنهای تو برای نجات یک فرد عادی که نظامی نیست، سیاسی نیست و… چطور تلاش میکنند و جان یک عده را به خطر میاندازند. چون تو هموطن آنها هستی و این آنقدر ارزشمند است که برایت خطر کنند و طرح بریزند و عملیات نجات ترتیب دهند. این چهار بعد است که خاطرهنگاری را در این کتاب جذاب کرده است.
جز این چهار نکته، من خاطرات را سلیس و روان نوشتهام. همه سعیام این بود که زبان خارج از حوصله مخاطب نباشد و این تلاش هم به ثمر نشست. سراغ جزئیات هم رفتم تا مخاطب درگیر واقعه شود و تصویرسازی کند. از همین رو شاید برای دوستان نویسنده و فیلمساز اثری باشد که بتوانند از آن اقتباس کنند.
نکتهای که وقت خواندن دیپورت به ذهم آمد دقت در جزئیات بود. راوی چطور حتی یادش مانده که وقت نقل و انتقالها در کدام جاده و کیلومتر چند بوده است؟
نکته اول این است که در سریعترین زمان ممکن خاطرات ضبط شد. بعد هم پیمان امیری در آن یکماه بعد از نجات و استقرار در دمشق بخشی از خاطرات را نوشته بود، هم برای اینکه یادش نرود و هم اینکه در اختیار نیروهای اطلاعاتی قرار دهد؛ اتفاقی خاص بود و اهمیت داشت که گزارش شود. بعد هم راوی اطلاعات را از روی تابلوها میخوانده و به یاد میسپرده است و از مدتی بعد هم که موبایل دارد و لوکشنها را میبیند.
بعضی جزئیات در کتاب سوالبرانگیز است… راوی چرا بعد از رهایی از اتهام نظامی بودن و آزاد شدن از زندان مخوف جبهه النصره اسلحه میخرد و نمیترسد ازینکه به واسطه همین دوباره برگردد زندان؟
شرایط کشورهای جنگ زده اینطور است که مردم عادی هم مسلح هستند و پیمان امیری هم وقتی آزاد میشود به دلیل شرایط جنگزده و ناامن و ترسی که داشته، ترجیح میدهد برای محافظت از خودش اسلحه بخرد. هرچند که بعد میبیند به کارش نمیآید و اسلحه را میدهد تا تلفن همراه بگیرد و بتواند با بیرون در تماس باشد.
شما فقط از راوی اطلاعات گرفتید یا با کسی دیگر هم حرف زدید؟
با مسئول مستقیم پرونده ارتباط داشتم که مسئول عملیات و طرحریز نجات بود. همان که در کتاب راوی با نام نجات سیوش میکند و بعد او خودش را سید معرفی میکند. شهید اصغر پاشاپور هم که نامش ابتدای کتاب آمده، پشتیبانی این عملیاتی رهایی است.
ما در کتاب هیچکجا نامی از شهید پاشاپور نداریم، جز در مقدمه که به او اشاره میشود…
اسم برده نشد چون زمان نوشتن کتاب زنده بود و شهید نشده بود. بعد هم خورد به داستان شهادت و پیکرش دست نیروهای تکفیری بود و باز نمیشد از او نامی برد و در نهایت وقتی میشد این کار را بکنی کتاب در مرحله ویراستاری بود و نمیشد به آن مطلبی اضافه کنم. برای همین به مقدمهای در ابتدای کتاب بسنده کردم. درکل برای روایت هرچه که به طرحریزی عملیاتی رهایی و ریز اتفاقات بود، معذوریت داشتیم.
پایانبندی خیلی سریع اتفاق میافتد. چرا؟
بله، آخر کتاب یکباره تمام میشود. من این تعلیق را دوست داشتم و البته آخر کتاب هم آوردهام که شاید بتوانیم وقتی از نگاه نیروهای علمیاتی برخی اطلاعات از طبقهبندی اطلاعاتی خارج شود، اتفاقاتی را که برای پیمان در روزهای عملیات نجات افتاد، روایت کنیم. هم جزئیات عملیات رهایی و هم آنچه که بر او گذشت در یک ماهی در اختیار نیروهای ایرانی بود هم از نگاه خودش و هم نیروهای عملیاتی.
بهرحال همینها باعث ایجاد ابهام میشود، مثلا چرا خانوادهای جان خودش را به خطر میاندازد برای رد کردن پیمان؟
ابهاماتی در کتاب وجود دارد و قبول دارم… و توضیحش این است که طی این عملیات رهایی هیچکدام از سرپلها و واسطههایی که با نیروهای ایرانی در ارتباط بودند، اتفاقی برایشان نیفتاد و کشته نشدند و چون در قید حیات هستند، نمیتوانستیم وارد جزئیات شویم. تمام اسامی هم به جز نام اسرای همراه راوی عوض شدهاند. آنها ساکن کشور سوریه هستند و الان هم تکفیریها در استان ادلب هستند و این نیروهای رابط باید امنیتشان به خطر نیفتد و اطلاعاتشان محفوط بماند. البته موارد مهم و اصلی گفته شده است.