به گزارش اشراف – شیما کرمی، دخترکی که بعد از فوت مادرش نتوانسته با جامعه و مشکلات آن کنار بیاید و خاطرات تلخ خود را فراموش نکرده است. رونی یا رونیکا شخصیت اصلی این داستان است و روزی تصمیم میگیرد که به این دغدغهها پایان دهد و مانند سایر دوستان هم سن خود به زندگی ادامه دهد. با آقامحمدی در رابطه با رمان و نحوه شخصیتپردازی صحبت کردیم و از او پرسیدیم که وضعیت ادبیات کودک و نوجوان ایران را چطور میبینید. او معتقد است اگر مخاطب امروز ایرانی دستش نمیرود تا اثر فارسی بخواند و قفسهی کتابخانهاش مملو از آثار خارجی نیست، ما مقصریم که کممایگی و کمفروشی پیشه کردهایم. برای رهایی از این گرداب، باید شبیه کودک بود، ساخت و خراب کرد. اگر کتابهای بیمخاطب و نازل خود را در هم بشکنیم، شاید ققنوسی از آن برخیزد و به قفسهی خانههای ایرانی برگردد، باید این عمارت قدیمی و موشخورده را خراب کنیم تا مخاطب معصوم ایرانی به تماشای بنای غنی و جاندار ما بیاید.
- شخصیت رونی یا رونیکا الهام گرفته از شخصیت خاصی است؟
نویسنده میکوشد از داشتههایش بنویسد. موقع ایجاد شخصیت رونی، دیدم شبیهترین فرد به او دخترِ آن موقع چهارده سالهام است. برای همین شروع کردم به پژوهش و رونویسی از او. رفتم تا چشم و دهانم را به جای او بگذارم تا بتوانم از منظر او به جهان نگاه کنم. به خودم گفتم اگر میخواهی داستانی برای نوجوان امروز بنویسی باید از او شوی. انسانها در برهههای مختلف، ویژگیهای مشترکی دارند، درست است که من یک شخصیت خلق کردم با ویژگیهای مخصوص به خودش، اما اشتراک او با دیگر نوجوانان کم نیست.
۲. شما در نوشتههایتان برای تبدیل یک شخصیت واقعی به یک شخصیت داستانی از چه شیوهها و فنونی استفاده میکنید؟
نویسندهی تازهکار یا از خاطراتش مینویسد یا از تخیلش؛ من اما قصد کردم از اموری بنویسم که پایی در تجارب زیستهام دارد و دستی در تخیلم. برای جان دادن به یک شخصیت ساختهشده (خیالی) چارهای جز «وام گرفتن» از شخصیتهای واقعی نیست. هیچ قصه و شخصیت داستانیای واقعی نیستند حتی آنها که برگرفته از وقایع تاریخی هستند. شخصیت داستانی، نه باید و نه میتواند واقعی باشد، هنر نویسنده در «واقعنمایی» آن است، نسخهای مشابه واقعیت. آدمها حیات میگیرند و زندگی میکنند و مخاطب آن را میپذیرد؛ این تمام کاری است که خالق یک اثر ادبی میکند. من همتم بر این بود که متنم را به امر اکنون متوجه کنم. بکوشم تا از نوجوانی امروز بنویسم نه نوجوانی خودم در دهههای پیش. از اینرو شخصیتی که میتواند امروز را بزید با منِ دههی شصتی قطعاً متفاوت است. فاصلهی آدمها روز به روز بیشتر و عمیقتر میشود و دشواری من در نوشتن، اهتمام بر این نکته بود که یکی از آنها باشم تا اجازه داشته باشم حرف بزنم.
- روانشناسی کودک و نوجوان چه جایگاهی در نوشتههای شما داشته و تا چه حد تأثیرگذار بوده است؟
امور زیادی در شکلگیری جان و جهان یک نویسنده مؤثر است. هرچه نویسنده از آبشخورهای مختلف و غنیتری بهره گرفته باشد، بهیقین آثارش نیز از غنای ارزشمندتری برخوردار خواهد بود. مهمترین نکته، میزان آگاهی از موضوع و اشراف بر پلاتِ رمان است و هرچه یاریگر آن باشد به کار نویسنده میآید. من تا به حال میوهی نچشیده در سبدِ هیچیک از داستانهایم قرار ندادهام. برای نمونه، با اینکه بخشی از قصهی رمان «همه» در زادگاه مادریام میگذرد و برایم آشناست، چون سالها از آنجا دور افتاده بودم، یک روز شانزده ساعت رانندگی کردم تا صورت امروز آن را ببینم و برگردم. من تمام مکانها، کتابها، فیلمها، آهنگها، غذاها و هرچه در رمان «رونی یک پیانو قورت داده» را دیده، خوانده، شنیده و چشیدهام. من اگر ماجرایی را نشناسم، به خودم حقِ نوشتن از آن را نمیدهم. بله، تا روان آدمهای رمانم را ندیدم، دست به قلم نبردم.
- به عنوان یک پدر، معیارهایتان برای انتخاب کتاب کودک و نوجوان چیست و با چه حساسیتی برای فرزندتان کتاب انتخاب میکنید؟
کودک، میسازد و خراب میکند. کودک میآید تا جهان را خودش کشف کند. از بختیاری من همسرم، مرضیه فعلهگری، به شکلی تخصصی داستان کودک و نوجوان مینویسد. از اینرو تصمیم گرفتیم ما کار خودمان را بکنیم و دخترمان، پارمیدا را هم در انتخاب علایق ادبیاش مخیّر کنیم. سعی کردیم او را از تجربه محروم نکنیم و اجازه بدهیم بسازد و خراب کند. در کنار این، پارمیدا در معرضِ آثار شاخص ایران و جهان نیز قرار داشت و به مرور دریافت که چرا این اثر، بیارزش و آن دیگری ارزشمند است. او راه خودش را پیدا کرد و در پارهای از موارد حتی محل رجوع ما نیز شد. مراقبت از کودک نباید به محدودیت اجباری او منتهی شود، وظیفهی ما دادن آگاهی است. کودک و نوجوان امروز بسیار باهوش است و اگر پدر و مادر حواسشان نباشد، از آنها درمیگذرد. پس ما نباید از آنها عقب بمانیم.
- وضعیت ادبیات کودک و نوجوان ایران را چطور میبینید؟
متأسفانه ادبیات کودک و نوجوان ما حالِ خوبی ندارد. بنا به قاعده، هیچ معلولی هم علت تامّه ندارد. من از جهان دیگری، از دنیای داستان بزرگسال آمدهام، «رونی یک پیانو قورت داده» اولین رمان نوجوان من است و رمانی که الان مشغول نوشتن آن هستم هم فکر میکنم آخرین رمانم برای این گروه سنی خواهد بود. من آمدم سلامی به این ژانر کنم و دوباره به جهان خودم باز خواهم گشت. من آمدم و چیزهایی دیدم که چندان شایسته نبود. با مخاطبانی پرنشاط، راستگو، واقعی و علاقهمند آشنا شدم، اما هرچه به سمت نویسندگان آن نگاه کردم، بیشتر ناامید شدم. استادان اندکی دیدم که عاشقانه مینویسند و بیشمار نویسندهای که هر اثر تازهشان توهین دیگری به خوانندگان و بقیه است. چه جای گله اگر مخاطب امروز ایرانی دستش نمیرود تا اثر فارسی بخواند و قفسهی کتابخانهاش مملو از آثار خارجی است؟ ما مقصریم که کممایگی و کمفروشی پیشه کردهایم. در این مدت بیشترین غصهای که خوردم برای نوجوانان امروز بود. برای رهایی از این گرداب، باید شبیه کودک بود، ساخت و خراب کرد. اگر کتابهای بیمخاطب و نازل خود را در هم بشکنیم، شاید ققنوسی از آن برخیزد و به قفسهی خانههای ایرانی برگردد، باید این عمارت قدیمی و موشخورده را خراب کنیم تا مخاطب معصوم ایرانی به تماشای بنای غنی و جاندار ما بیاید.