به گزارش اشراف- عبداله گلباف کرمانی، دهه ۸۰ شمسی بود و ما حلقهای از نوجوانان و جوانان مشتاق معارف شیعی، به برکت نهجالبلاغه مولا پروانهوار حول شمع وجود معلمی دلسوز و خطیبی خودساخته از خطه شمیران – جناب استاد حاج مهدی قاسمی – در مسجد همت تجریش گرد آمده بودیم.
استاد گاه و بیگاه در لابهلای شرح خطبهها و نامههای امیر کلام، از «الحیات» برایمان میگفت و غرشهای مردانه شاعر توحید و عدالت علیه ظلم و فقر مادی و معنوی بشریت را در گوشمان زمزمه میکرد. روزی استاد مژده داد که جمعه آینده علامه را دیدار خواهیم کرد.
تابستان بود و به واسطه برخی دوستان حاضر در جمع، به اردوگاهی در مناطق ییلاقی اطراف تهران دعوت شدیم. انتظار به سر آمد و پیر سپیدموی ما با ابروانی برآمده و محاسنی ابرگون در لباسی ساده و مندرس اما به غایت تمیز و معطر، عصازنان به محفل ما قدم گذاشت. صاحبنفس بود و مهربان، گرچه کمی برافروخته به نظر میرسید. نفسش که آرام گرفت شمرده شمرده با تهلهجه شیرین خراسانی لب به سخن گشود. شاهبیت کلامش همان بود که عمر بر سر آن گذاشت: اصول و فروع دین همه به جای خود محفوظ، اما رکن و اساس اسلام دو چیز است و هر جامعهای به هر میزانی که این دو شاخصه را داشته باشد، به همان اندازه اسلامی است و هرچقدر نداشته باشد از اسلام به دور است: توحید و عدالت. حکیمی نماد عینی اقامه توحید در جوامع را برپایی «نماز» و تجسم اقامه قسط و عدل در جامعه را «فقدان فقر» میدانست.
لابهلای حرفهایش، دریافتیم چرا در بدو ورود برافروخته است وقتی در طول راه از جادههای پیچ در پیچ داخل اردوگاه نظارهگر تاسیسات آن مجموعه بوده، از اینکه بنیادی حاکمیتی، در کوهستان با صرف هزینهای عظیم اردوگاه ساخته برآشفته و دلآزرده شده و فقط وقتی کمی آرام گرفته که مسوولان پروژه اذعان کردهاند چندی پیش یک مقام عالیرتبه نظام نیز در جریان بازدید از این مجموعه، نسبت به هزینهکرد بیتالمال برای احداث جاده و اردوگاه در کوه که خرج مضاعف دارد، اعتراض کرده و تذکر جدی دادهاند.
علامه جلسات بعدی را به مسجد همت تشریف آوردند. به جز مباحثی که خود ایشان ارائه میکردند و غالبا حول محور عدالت و اندیشه «تفکیک» بود، مجالی نیز برای پرسش و پاسخ میدادند که اجمالا پاسخ ایشان به دو سوال خود را در خاطر دارم.
آن روزها دولت اصلاحات بر سرکار بود و برخی روشنفکران و مسوولان فرهنگی وقت، با شعار پلورالیزم، از حقانیت قرائتهای مختلف از دین دم میزدند. پرسیدم آیا این موضع درست است؟ ایشان با لبخند سر به نفی تکان دادند و گفتند صراط مستقیم یکی است و آن راه اهلبیت است و نباید به نام برداشتهای مختلف، بشر را سردرگم کرد.
در جلسه دیگری ذکر و یاد مرحوم دکتر علی شریعتی به میان آمد. علاقه علامه به یار دیرین با گذشت چند دهه فراق پایدار بود، نشان به آن نشان که پس از پایان جلسه، در پاگرد مسجد همت با وجود پادرد سرپا تکیه به عصا داد و ایستاد و با حسرتی آمیخته به دلتنگی گفت شریعتی اشتباهاتی داشت که برخی هم کوچک نبود، اما درد دین داشت، شریعتی سوز دین داشت که اگر جز این بود، همراهیاش نمیکردیم. پرسیدم چرا به وصیت دکتر برای پیرایش و پالایش آثارش عمل نشد.
توضیح دادند اوایل انقلاب در جلسهای با حضور شهیدان بهشتی و باهنر و دیگران درباره اصلاح آثار دکتر جمعبندی کردیم و من کار را آغاز کردم، اما چند روزی نگذشته بود که خبر رسید کتابهای دکتر در تعداد بسیار بالا به صورت افست در اطراف دانشگاه در حال فروش است و بازار پررونقی دارد. ناامید شدم و کار را فرو گذاشتم.
یک بار هم فرمودند میخواستم شرح روزگار رفته از عمرم را بنویسم، نه به شیوه خاطرهنویسیهای معمول. سبکی شبیه کمدی الهی دانته در ذهنشان بود. اما سنگینی پروژه الحیات و ضعف و خستگی جسمانی ظاهرا مانع شده بود.
زیست در گوشه دنیای غم خود تنها هم در آن گوشه تنهایی خود دنیا بود.
https://eshraf.ir/?p=9801