اگر از مورخان فلسفه بپرسید که کدام متفکر بیشترین جنجال، سردرگمی و شگفتی را ایجاد کرده است، به احتمال زیاد بسیاری از آنها پاسخ خواهند داد: «فردریش نیچه». و اگر از آنها بپرسید که کدام اثر او جنجالیترین، رادیکالترین و جذابترین است، احتمالاً به «چنین گفت زرتشت» اشاره خواهند کرد.
طبق گفته کوهن بندیت تنها جملهای که از سارتر در مورد بادر پس از جلسه ملاقات شنید این بود که سارتر پس از یک مکث و سکوت گفت:"این بادر چه احمق است". در نتیجه، آن دیدار با شکست همراه شده بود. ظاهرا این درشت گویی سارتر کمتر بازتابی از احساسات او در مورد ایدئولوژی بادر – ماینهوف بود که در هر حال پیش از دیدارش با بادر با آن آشنایی داشت و بیشتر ناشی از شکاف فرهنگی و فکریای بود که در آن ملاقات رو در رو میان آن فیلسوف برجسته فرانسوی با تروریست اصلی آلمان نمایان شد. بادر فردی با استعداد در رهبری باند بود. او یک تبهکار سابق بود که به فعال سیاسی مبدل شد، اما فاقد هرگونه زمینه فکری بود. علاوه بر این، او به طور خاص شیوه و لحن صحبت بی ادبانهای داشت.
کانت در «نقد عقل محض» میپرسد: چه چیزی باید وجود داشته باشد تا دانش ممکن شود؟ فلاسفه دیگر پرسیده بودند: محتوای علم ما چیست؟ چه چیزی میتوانیم بدانیم؟ درمقابل، کانت درباره پیششرطهای معرفت بشری میپرسد. کانت در نقد عقل عملی درمورد شرایط اخلاق در نقد نیروی حکم درباره شرایط زیبایی شناسی و سایر کاربردهای قضاوت میپرسد.
برخی از افراد فکر میکنند هدف فلسفه این است که دنیا را معنا کند تا نشان دهد چگونه همه چیز به یکدیگر پیوند خورده است. برای عدهای دیگر فلسفه ابزاری عملی است که باید به ما بگوید چگونه زندگی میکنیم. اگر شما در اردوگاه دوم قرار دارید پس منصفانه است که بگویم فلسفه را نوعی خودیاری قلمداد میکنید.
محیالدین ابنعربی و ابنرشد دو ستون دوران طلایی فرهنگ اسلامی بودند که یک بار در ملاقاتی کوتاه، گفتگویی رازآلود و رمزگونه با یکدیگر داشتند. ملاقات آنها را میتوان نمادی از گفتگوی بین عقلگرایی فلسفی و تجربۀ عرفانی دانست.