
به گزارش اشراف- سیدمهدی موسوی تبار، نشستهام داخل تاکسی. ضبط ماشین روشن است. صدایش کم است اما به نظر افتخاری میخواند. گوشم را تیز میکنم؛ «عشق شوری در نهاد ماد نهاد/ جان ما را در کف سودا …». راننده موج رادیو را عوض میکند. انگار وقت شنیدن اخبار رسیده است اما من بقیه شعر را در ذهنم زمزمه میکنم؛«گفت و گویی در زبان ما فـــکــند…». راننده صدا را زیاد میکند. گوینده رادیو داشت از اثرات گردشگری بر اقتصاد کشورهای دیگر میگفت و سهمشان در درآمدهای ملی. ذهن من اما هنوز درگیر غزل فخرالدین عراقی است که لحظاتی قبل شنیدم. اولین باری که اسم عراقی را شنیدم وقتی بود که یک کاست از یک خواننده آنور آبی به دستم رسیده بود. خواننده داشت شعری را دکلمه میکرد؛« ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی/ چه کنم؟ که هست اینها گل باغ آشنایی» تا می رسید به مصرع آخر که میگفت:« …که : درآ، درآ، عراقی، که تو هم از آن مایی»
بعدها عراقی را جدیتر دنبال کردم. متوجه شدم که درباره اسم و نسب و حتی تاریخ تولدش هم اصطلاحا بین علمای ادبیات فارسی اختلاف است. گروهی گفتهاند در سال ۵۹۲ هجری شمسی به دنیا آمده و گروهی دیگر که البته بیشتر هستند نوشته اند در سال ۶۱۰ ه.ق، متولد شده است. هر دوی این گروه اما معتقدند که شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار کمجانی یا همان فخرالّدین عراقی در خنجین یا کمجان که جزو استان مرکزی است، به دنیا آمده است. نام عراقی ابراهیم، لقبش فخرالدین و نام پدر و جدش بوذرجمهر ابن عبدالغفار الجوالقی همدانی بوده است. من غزلیاتش را دوست داشتم اما، لمعاتش نیز شهرت زیادی دارد.
بعدها جایی خواندم که در زمانهای بسیار قدیم قلعه گبرها در کمجان روی تپه چرگزی یا چهرگزی قرار داشته و این محل زادگاه فخرالدین عراقی بوده است. درباره صورت اسم زادگاه عراقی، تفاوتهایی دیده میشود. کمجان یا کمیجان یا کوموزان و یا کوهمیزان، اسامی مطرحشده هستند اما به نظر میرسد این آخری، نام اصلی کمیجان بوده که در دل گذشت تاریخ تبدیل شده به کمیجان فعلی. جایی که در زمان معاصر هم وجود دارد و خانه عراقی به یکی از جذابیتهای دیدنی این شهر تبدیل شده است. خانه ای زیبا و جذاب در دل یک تپه یا کوهپایه. عراقی درباره زادگاهش اشارات شیرینی کرده است. جایی سروده است:« یا صبا بوی سر زلف نگاری آورد/ یا خود این بوی زخاک خوش کمجان آید» و جای دیگر گفته:«هر غریبی که در وطن بینی/ عاقبت باز یابد اوطان را/جز عراقی که نیست امیدش/ تا ببیند وصال کمجان را»
یکی از دلایل اهمیت عراقی، فارغ از سبک و معانی و مفاهیم، میزان اثرگذاریاش روی شاعران دیگر بوده است. یکی از آن شاعران حافظ خودمان بوده است. جناب حافظ در پایان غزلی با مطلع« یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد» میگوید:« غزلیات عراقی است سرود حافظ/ که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد». حافظ اینجا آشکارا تاثیرپذیریاش از عراقی را تایید میکند و در دیوانش چند باری از اشعار او استقبال کرده است؛ مثلا عراقی که زمان فوتش حدودا بیست سال قبل از به دنیاآمدن حافظ بوده سروده: «گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه/ سفید کردن آن نوعی از محالات است» و سپس حافظ در دیوانش نوشته:« به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد/ گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه». از این نمونهها بازهم هست؛ جایی که عراقی گفته:« از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست/ هم پرده ما بدرید، هم توبه ما بشکست» و بعد از چند دهه جناب حافظ سروده:« در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست/ مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست»
حالا دیگر به خانه رسیدهام. ضبط را روشن میکنم و قطعهای که در تاکسی شنیده بودم را «پلی» میکنم. صدایش را کمی میبرم بالا. عکسهای منزل زادگاه عراقی را روی کامپیوتر نگاه میکنم، دلم لک میزند برای سفر به آنجا و تنفس در همان فضا و هوا. انگار از همان شهر و از همان حال و هوا، شاعری مانند عراقی بیرون میآید و ماندگار میشود.
https://eshraf.ir/?p=121524