به گزارش اشراف- لیلا باقری: پیاده میروی. خب بر اساس قوانین شهری پیاده باید از پیادهرو برود. پس تو هم از پیادهرو میروی. همان ابتدا حضور چند موتوری بر تو مقدم شمرده میشود و مجبوری کنار بکشی تا جنابِ موتور رد شود. نمیتوانی کنار نکشی چون جناب موتوری که از پیادهرو تردد میکند، گاهی بددهن است و احتمالا اگر از میزان مکفی شعور برخوردار بود داخل خیابان تردد میکرد. کمی بعد مجبوری راهت را مرتب کج و کوله کنی یا پرش از مانع انجام دهی تا از جلوی مغازههایی که حریم پیادهرو را هم حریم خودشان میدانند بگذری؛ بقال سبدهای کالایش را دم در گذاشته، جوشکار بساط جوش و چارچوبش را توی پیادهرو علم کرده، رنگکار بنر رنگ شدهاش را دراز کرده جلوی مغازهاش و تازگیها افراد خانوادهدار هم که برو و بیایی دارند داربست میزنند و تعداد زیادی بنر تسلیت مرگ یکی از اعضای خانوادهشان را یا خوشآمدگویی بازگشت از سفر معنوی نصب میکنند و اگر حواست نباشد سرت میخورد به این میلههایی که یکباره سبز شدند وسط پیادهرو.
همه اینها را علاوه کنید به تنگ بودن پیادهروها. زیبا نبودنشان، صندلی برای استراحت نداشتنشان، پر بودن جدولها از آشغالهایی که البته خودمان ریختیم چون تحمل وزن چند گرمی یک کیسه یا بطری را نداریم و نمیتوانیم توی دستمان نگهش داریم تا به سطل زباله برسیم.
چرا پیاده رو هویت ندارد و از همه مهمتر چرا حق زیستن ندارد؟ چرا از همان بدو ایجاد یعنی تولدش، مغازهها و خانههای چسبیده به آن، چنان صاحب پیادهرو میشوند که هویتش را دچار دگردیسی میکنند و ما میگوییم پیادهرو اما موتوررو میبینیم و مغازهرو و خانهرو؟ یک لحظه فکر کردیم شاید پیادهرو هم دل داشته باشد و بخواهد آدمها راحت و بی دردسر از آن عبور کنند و لذت ببرند از این پیاده رفتن و توی دلشان پیادهروها را دوست داشته باشند؟ شاید دلش بخواهد کسی با فراق بال و غرق فکر تویش قدم بزند و نگران نباشد که مبادا سرش بخورد به میله افقی یکی از این داربستها یا سبد مغازهدارها و از همه بدتر بنرهایی که زشت و بیقوارهای که جهت تبلیغ مغازههای رنگ به رنگ سینه سپر کردند وسط پیادهرو؛ آنهم یک جور حق به جانبی که وقتی از کنارشان رد میشوی جس میکنی مزاحمشان هم شدی حتی…