به گزارش اشراف- محمدرضا نامنی: انریکه کراوزه؛ مورخ و مقاله نویس مکزیکی که در مکزیک با “اکتاویو پاز” شاعر و نویسنده مکزیکی در مجله وُلتا همکاری داشت. او بیش از بیست کتاب نوشته است. کراوزه هم چنین بیش از ۵۰۰ برنامه تلویزیونی و مستند درباره تاریخ مکزیک تولید کرده است. آثار زندگی نامه ای، تاریخی و مقالات سیاسی و ادبی کراوزه که مخاطبان زیادی را به دست آورده او را به شهرت رسانده است. او برنده جوایز متعددی شده است.
“خورخه لوئیس بورخس” در صبح یکی از روزهای سال ۱۹۷۸ میلادی به من گفته بود: “اسپینوزا فضیلت الهام بخشیدن به عبادات را داشته است”. آن نویسنده بزرگ آرژانتینی با اکراه با مصاحبه موافقت کرده بود، اما وقتی من قصدم در این باره که صرفا میخواهم درباره اسپینوزا صحبت کنیم را مطرح کردم او در کمال تعجب گفت: “پس ما یک صبحانه هندسی بیشتر خواهیم داشت”!
از “بورخس” در مورد کتابی درباره اسپینوزا که قول داده بود بنویسد پرسیدم. او اعتراف کرد که این ایده را رها کرده و بلافاصله شروع به ابراز ارادت به اسپینوزا کرد. صبحانه ما تداعی کننده آن کتاب خیالی بود که او قرار بود آن را بنویسد. ما تکفیر اسپینوزا از جامعه یهودی آمستردام، کار او به عنوان تراشنده عدسیهای دوربین و عینک، استقلال فلسفی او از الهی دانان زمانه خود و دفاع اش از جمهوری هلند را یادآور شدیم.
ارادت عمده بورخس نسبت به اسپینوزا به برداشت اسپینوزا از خدا به عنوان مترادف با طبیعت مربوط میشد. تنها قهرمان اصلی بزرگترین اثر اسپینوزا یعنی “اتیک” یا “اخلاق” در واقع خدایی بی اندازه و عاری از ویژگیهای انسانی است کسی که بورخس در شعری درباره اسپینوزا آن را “پایان ناپذیر” میخواند.
داستان زندگی کوتاه اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷) در یک خانه یهودی آغاز شد. مواجهه با شرایط ایمان سرکوب شده تعصب تدافعی را توضیح میدهد که مشخصه جامعهای بود که اسپینوزا در آن بزرگ شد و خانواده او نقشی اساسی در آن داشت. خانواده او به وجود چهرههایی معتبر در جمع خود میبالید. برای مثال، پدربزرگ او از طرف مادری “دوارت فرناندز” بود شخصیتی مرموز که در دنیای دیپلماسی، سیاست، امور مالی، تجارت (شکر، الماس) و جاسوسی حرکت کرد و در عین حال مروج مهاجرت یهودیان پرتغالی بود.
شاخه پدری خانواده اسپینوزا اعضایی را شامل میشد که در جریان تفتیش عقاید در قرن شانزدهم مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند و به توطئه پرتغالیها برای کسب استقلال از فلیپه دوم اسپانیا پیوستند. “آبراهام” پدربزرگ اسپینوزا از آن نبردها جان سالم به در برد تا به یکی از پدرسالاران جامعه تبدیل شد. او پس از مرگ اش تجارت پررونق تجاری خود یعنی روغن زیتون و انجیر را با شبکههای آن در برزیل، شمال آفریقا و ایتالیا به “میگل” پدر اسپینوزا سپرد.
با چنین اصل و نسبی هیچ نشانهای از آن وجود نداشت که اسپینوزا آن اعجوبه جوان که تحصیلات اولیه خود را در مدرسه تلمود تورات در آمستردام زیر نظر خاخامها گذرانده بود تبدیل به یک بدعت گذار شود. برخی از محققان برجسته بدعت اسپینوزا را نتیجه یک فرآیند فکری تفسیر کرده اند که بذر آن در خود سنت یهودی قرون وسطی به ویژه در آثار “ابن میمون” فیلسوف و “حسدای کرسکاس” فیلسوف، متکلم، سیاستمدار کاشته شده بود.
کرسکاس مقالهای در رد و ابطال اصول مسیحیت در کاتالان طی سالهای ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۸ میلادی نوشته بود. او هم چنین در کاتالان اثر دیگری علیه آیین مسیحیت تالیف نمود. او مسئله توارث گناه، فدیه، تثلیث، تجسد مسیح، تولد عیسی مسیح از باکره، استحاله نان و شراب، غسل تعمید، مسیح بودن عیسی و عهد جدید را مورد انتقاد جدی قرار داد. او میگفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان آنها میشود. این نظر بر روی اسپینوزا تاثیر فلسفی گذاشت.
برخی دیگر به تاثیر “وان دن اِندِن” بر اسپینوزا اشاره میکنند. اسپینوزا در کالج آفینیوس که مدیر آن وان دن اِندِن از آزاد اندیشان دوره خود بود درس میخواند. وان دن اندن پیشتر کشیش یسوعی بود، ولی بعدا آزادی خواه شده بود و مطالعات وسیعی در زمینه آثار یونان باستان و فلسفه داشت. او بعدها به آزادیخواهان فرانسوی پیوست و در توطئهای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و برقراری دموکراسی نقش داشت، ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.
قدرت روح اسپینوزا در نهایت در ذهن او نهفته بود. روند طولانی درون نگری اسپینوزا را به سوی انکار ارکان اصلی ادیان یهودی و مسیحی سوق داد از موضع آنها در مورد خدای شخصی یا انسان وار گرفته تا جاودانگی روح و الوهیت کتاب مقدس. با این وجود، هیچ فرآیند فکریای در خلاء رخ نمیدهد. مجموعهای از رخدادها در زندگی اسپینوزا منجر به گسست مذهبی او شد. نخست مرگ “هانا دبورا” مادر ضعیف اسپینوزا در سال ۱۶۳۸ میلادی نقطهای تاثیرگذار بر اسپینوزا بود که بر خانواده سایه انداخت.
سپس مرگ “آیزاک” برادر بزرگتر اسپینوزا در سال ۱۶۴۹ میلادی رخ داد. اسپینوزا پس از آن دوره به طور کامل وارد تجارت خانوادگی شد با این وجود، به دلیل رخ دادن مجموعهای از سرقتها و مصادره داراییهای ناشی از جنگ علیه انگلستان در سال ۱۶۵۲ میلادی شرکت خانواده اسپینوزا ورشکست شد. هنگامی که پدر اسپینوزا در سال ۱۶۵۴ درگذشت و آن متفکر جوان به سختی ۲۲ سال داشت رئیس شرکتی شد که غرق در بدهی به هم مذهبان اش بود. با این وجود،او ادعاهای مطرح شده از سوی بدهکاران را با مراجعه به نظام قضایی هلند به جای دادگاههای محلی با موفقیت مطرح کرد. در نهایت، اسپینوزا توانست خود را از هر مسئولیتی رها کند. او قاطعانه از ارث مادری خود چشم پوشی کرد. از دید اسپینوزا نه سود مالی، نه زهد مذهبی، نه شکوه میدان جنگ، نه وفاداری به اربابان و پادشاهان آرمانهایی نبودند که ارزش وقت صرف کردن را داشته باشند. او صرفا به دنبال علم بود.
اسپینوزا به قطع روابط اش با جامعه در مسیر نامشخصی قدم گذاشت. سالها پیش از آن “اوریل دا کاستا” فیلسوف سعی کرده بود زندگی ذهنی خود را در فضای باز داشته باشد. او که یک مسیحی در پورتو در پرتغال در سال ۱۵۸۰ متولد شد و در کویمبرا در آن کشور تحصیل کرد تجسم چیزی بود که اسپینوزا آن را “نوسانات فکری” مینامید. او به ایمان خود شک کرد و یهودیت را پذیرفت. سپس به یهودیت شک کرد و به آیین کاتولیک بازگشت. سپس به هر دو شک کرد و اپیکوریسم را پذیرفت و بدین ترتیب جاودانگی روح را انکار کرد. دا کاستا دو بار تکفیر و به طرد محکوم شد. او در سال ۱۶۴۰ میلادی او خودکشی کرد و شهادت خود را در یک اتوبیوگرافی (خودزندگی نامه) دراماتیک نوشت.
چگونه اسپینوزا از دچار شدن به سرنوشت مشابه “دا کاستا” جلوگیری کرد؟
به جای این که بگوییم او خدا را انکار کرد شاید بتوان گفت که او انسان را انکار کرد. اگر چیزی اسپینوزا را آزرده خاطر کرد آن اتهام بی خدایی بود. با دیدن وجود (اگزیستنس) به عنوان یک ساعت طبیعی زندگی خود را وقف کشف حداقل بخشی از سازوکارهای بی نهایت آن میکند. با این وجود، کنجکاوی علمی اسپینوزا تابع چیز دیگری بود: فراخوانی برای رستگاری از طریق خِرَد. او معتقد بود که انسان با درک طبیعت و از جمله ماهیت امیال انسانی میتواند آزادی را پیدا کند.
نجات از طریق خرد در فلسفه او جایگزین نجات با اطاعت شد او به جای پذیرش ایمان مسیحی ان گونه که از قرون وسطی مرسوم بود به دنبال تسخیر قلمرو فکری جدیدی بود که آغشته به ایده خدا بود، اما میکوشید با توسل به خرد و استدلال از جنگهای کلامی و سیاسی زمان خود فراتر رود. آزادی اندیشه و رهایی فلسفی او را به سوی بیان دیدگاهی از آزادی جهانی سوق داد.
اسپینوزا برای امرار معاش به تراشیدن عدسی روی آورد. هر کار یَدی شامل رابطهای بین ذهن و ماده و بدن و ذهن است. به همین دلیل است که بورخس ارتباط مستقیمی بین ساخت عدسی و اختراع خدای اسپینوزا یافته بود. علاوه بر این، برخورداری از درآمدی قابل اعتماد به اسپینوزا استقلال عملی بخشید که برای فلسفه ورزی به آن نیاز داشت. او میتوانست بدون ارتباط با جامعه سابق خود زندگی کند و در انتقاد از قدرتها به ویژه قدرتهای مذهبی آزاد باشد. هم چنین، علاقه نظری و عملی دیرینه اسپینوزا به اپتیک او را قادر ساخت عدسیهای بسیار ارزشمندی برای میکروسکوپها و تلسکوپها بسازد.
یکی دیگر از جنبههای قابل توجه جهش اسپینوزا به سوی آزادی در آمستردام شرکت او در یک حلقه مطالعاتی غیررسمی (بیشتر سقراطی و نه افلاطونی) بود که “فرهنگ آزاد” را اجرا میکرد: تبادل افقی جزوهها و کتابهای چاپ شده در جستجوی مخاطب و گفتگو. این شکل فرهنگی منحصربفرد بود و متفاوت از فرهنگ دانشگاهی یعنی تبادل عمودی اطلاعات از اساتید به شاگردان و دلبستگی آن به یک مکتب انعطاف ناپذیر بود.
فعالان فرهنگ آزاد اگرچه همواره تحت نگاه سانسورگرایانه قدرت و مذهب بودند، اما در آمستردام آن حلقه به حمایت سیاسی وابسته نبود و میتوانست قاطعانه بر مدارای مذهبی پافشاری کند. اسپینوزا در سال ۱۶۶۱ میلادی آمستردام را ترک کرد تا در یک کلبه کوچک در روستای راینزبورگ پناه بگیرد. خوشبختانه شرایط در آنجا برای یک زندگی متفکرانه همراه با حضور دوستان و شاگردان فراهم بود.
پس از یک فاصله کوتاه صلح آشفتگی به زندگی اسپینوزا در سال ۱۶۶۴ میلادی بازگشت. آن برهه دورهای متناقض برای اروپا بود. علیرغم آن که افقهای علمی جدید بی پایان به نظر میرسید آن قاره به تازگی دچار “مرگ سیاه” یا طاعون شده بود که بسیاری آن را به خشم خدا نسبت دادند. در چنین شرایطی بود که اسپینوزا به وورتسبورگ پناه برد جایی که حتی از راینزبورگ دورتر بود و نوشتن کتاب “اخلاق” خود را متوقف کرد تا از طریق کار بر روی رساله الهیاتی – سیاسی خود روحیه فرهنگ آزاد را احیا کند.
با این وجود، اسپینوزا هرگز به دنبال بی اعتبار ساختن عبادت مذهبی مردمی نبود، زیرا او آن را مثبت میدانست چرا که باعث آسایش و آرامش مردم میشد. در عوض، او انتقاد خود را متوجه مقامهای مذهبی یعنی مروجان خرافات که هیچ ادعای مشروعی برای قدرت نداشتند کرده بود و هدف او دفاع از آزادی اندیشه و رد اتهام الحاد بود. اسپینوزا خدا را به عنوان یک متفکر منطقی دوست داشت. از این نظر او یک آتئیست (خداناباور) نبود. معنویت پیچیده او باعث شد راه خود را از سنت و قوم اش جدا کند.
با جنگی که بین بریتانیا و هلند (که در جنوب آن توسط فرانسه لوئی چهاردهم محاصره شده بود) در سال ۱۶۶۴ آغاز شد چشم انداز سیاسی بسته شد. دانشمندان با محدودیتهای جدیدی در آزادی خود دست و پنجه نرم میکردند. اسپینوزا با مشاهده آن تحولات متوجه شد که مقامهای کلیسایی تنها کسانی نیستند که سرکوب میکنند بلکه پادشاهان و متحدان اشرافی آنها نیز چنین کردند.
او همیشه متقاعد شده بود که خِرَد نه تنها قویترین پیوندی است که یک فرد میتواند با خودش داشته باشد بلکه بهترین پایه زندگی مشترک با دیگران است. او باور داشت که خرد به طور طبیعی منجر به مسئولیت مدنی و بالاتر از همه به دفاع فعال از آزادی میشود. او با نظمی موافق بود که با مذهب عامه سازگار بود، اما نه با اقتدار مذهبی و بر اجماع اکثریت استوار است و نه بر سلطنت و اشراف. اگرچه اسپینوزا برخی از موقعیتهای مطرح شده توسط “توماس هابز” را به اشتراک میگذارد او به مدلی بسیار متفاوت از مدل لویاتان میرسد.
نقش مناسب دولت از دید اسپینوزا تنظیم و نه سرکوب احساسات مذهبی است و این که ترویج عدالت، نیکوکاری و آزادی را تضمین کند. اسپینوزا نتوانست سازوکارهای عملی دموکراسی را توسعه دهد، اما جسارت این را داشت که آشکارا در مورد آن موضوع فکر کند.
اگرچه اسپینوزا قدرت را مورد مطالعه قرار داد و حتی شخصا سعی کرد بین قدرتها میانجی گری کند (در طول جنگ با فرانسه) هرگز وسوسه آن نشد. او در سالهای پایانی عمر خود وفادار به فرهنگ آزاد باقی ماند و کسب حمایت مالی از سوی شاهزادگان و وزرا و هم چنین پیشنهاد کرسی استادی دانشگاه را رد کرد. اسپینوزا در سال ۱۶۷۷ میلادی با آرامش در بستر والدین اش درگذشت.
بازگشت به اسپینوزا میتواند به ما کمک کند تا در دوران تعصبات کنونی خود حرکت کنیم دورانی که بسیار شبیه دوران اوست. چه پوپولیسم راست رادیکال با پیوندهایش با پروتستانهای انجیلی و کاتولیکهای مرتجع چه پوپولیسم چپ با قدرت مبتنی بر اوباش غیر لیبرال همگی اندیشه آزاد را تهدید میکنند.
ما فکر میکردیم از جنگهای امپریالیستی و کارزارهای پاکسازی قومی فراتر رفته ایم، اما آنها دوباره بازگشته اند. ارزشهای اصلی سنت مانند جستجوی صادقانه برای حقیقت، آزادی بیان، علم، اعتقاد به واقعیتهای عینی، مدنیت دموکراتیک و البته مدارا در حالت تدافعی قرار دارند. اسپینوزا بدون ناامیدی به “بربریت نهایی” زمان خود میاندیشید. حالا ما هم باید همین کار را انجام دهیم. او نوشته بود: “جنگ پوچ است، اما این مشکلات نه مرا میخنداند و نه به گریه میاندازد. برعکس، آن مشکلات مرا تشویق میکنند تا ماهیت انسان را بهتر درک کنم”. اسپینوزا جسارت تاریخی آزادانه اندیشیدن و دفاع از آزادی اندیشه را از خود نشان داد. آن تعهدات هم چنان شایسته وفاداری نشان دادن از سوی ما در زمانه کنونی هستند.
https://eshraf.ir/?p=91274