
سمفونی پاستورال یا عشقی آرامسوز، راوی کتاب از فراز و نشیب عشق خانمانسوز سخن میگوید. همانگونه که در سنفونی ششم بتهون در دنیای موسیقی یکی از دلانگیزترین آثار کلاسیک شناخته شده است، اهل نظر، این داستان را نیز در زمینهی ادبیات، انسانیترین و پراحساسترین نوشتهی آندره ژید میدانند و از این رو از میان قشر کتابخوان دنیا کمتر کسی را میتوان یافت که دست کم یکبار این داستان بسیار لطیف را نخوانده باشد.
به گزارش اشراف، زهرا سلیمانی: کتاب «سمفونی پاستورال» اثر آندرهژید به اسکندر آبادی در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات ماهی چاپ شده است. کتاب سمفونی پاستورال اثر آندره ژید؛ نویسندهای برندۀ جایزۀ نوبل ۱۹۴۷ و خالق کتاب «مائدههای زمینی» است. این اثر در بین آثار ترجمهشدۀ آندره ژید به فارسی، رکورددار است و تاکنون ناشران مختلفی آن را ترجمه و منتشر کردهاند.
عنوان کتاب خود گویای آن است که نویسنده از چه باب سخن میگوید، موضوع از جایی شروع میشود که مورد کشیشی متاهل با مذهب پروتستان است که در خانهایی کوچک به همراه همسر و پنج فرزندش زندگی میکند و در جریان داستان سرپرستی دختری نابینا به نام ژرترود را نیز به عهده میگیرد. جریان از این قرار است که کشیش بر بالین پیرزنی در حال احتضار میرود که در خانه پیر زن دختر برادر او که نابینا و لال است زندگی میکند و کشش بر طبق وظیفه دینی خود سرپرستی دختر را به عهده میگیرد تا او را از منجلاب فقر و بی کسی نجات بدهد. با تلاش و صبوری زیاد آموزش دختر را شروع میکند و پس از چندی متوجه علاقه شدید خود به ژرترود میشود که روز به روز بیشتر میشود و از طرفی پسر بزرگ کشیش دلباخته دختر شده و در داستان یک مثلث عشقی به وجود آمده است. مضمون داستان به تصویر کشیدن عشق خالص بدون هوس است و گاهی رگههایی از طنز در آن دیده میشود. در واقع تلفیقی از مذهب، عشق و خصوصیات ارزشمند انسانی است. کشیش سعی میکند با نگفتن حقایق تلخ و گفتن حقیقتی دروغ ولی شیرین زندگی را برای دختر جوان جذاب کند. هرچند دختر میداند واقعیت با خیال و تصورات فرق دارد و با هم متضاد است و با توجه به اینکه کور جسمی است خود را به کوری روانی نیز میزند.
در بخشی از کتاب میخوانیم
برفِ روی زمين بالاخره آب شد و راهها باز شدند. در اين مدت، به سبب مسدودبودن راههای روستامان، بسياری از كارهايم عقب افتاده بود و بايد به تمامشان رسيدگی میكردم. تازه از ديروز بود كه اندكی فراغت يافتم.
در گذشته از پذيرفتن آشكار احساس قلبیام طفره میرفتم. امروز كه جرئت بيان صريح احساسم را دارم، در شگفتم كه چرا تاكنون به خطا رفته بودم؟ چگونه برخی از حرفهای اَملی كه آنها را در اينجا آوردهام به نظرم اسرارآميز میآمد؟ چطور پس از اعتراف كودكانهی ژرترود، در عشق خود شك كرده بودم؟ بیگمان همهی اينها بدين خاطر بود كه من عشقی ورای عشق همسر را مجاز نمیدانستم و درعين حال نمیتوانستم اشتياقی را كه مرا به سوی ژرترود میكشيد ناروا بدانم. اقرار بیغل وغش و سرراست ژرترود مرا آرام كرده بود.
به خود میگفتم او كودك است. عشق واقعی كه نمیتواند از شرم و سرخشدن تهی باشد. از سوی ديگر، به خود میقبولاندم كه من او را چنان دوست دارم كه میشود كودكی معلول را دوست داشت. از او مانند آدمی بيمار پرستاری میكردم، چنانكه سرانجام احساس سادهی قلبیام بدل شد به تعهد و وظيفهای اخلاقی. آری، همانطور كه نوشتم، آن شب كه ژرترود با من صحبت كرد، هنوز دلخوش بودم و دلم از آرامش و شادمانی لبريز بود. حتی هنگام يادداشتكردن صحبتهايش نيز همچنان در همين احوالات بودم. من عشق را گناه میشمردم و باور داشتم كه گناه روح را میآزارد، پس وقتی میديدم كه روحم اسير هيچ درد و آزاری نيست، ذرهای گمان نمیبردم كه عشقی در ميان باشد.