
اشراف – نسیم اسدپور: گاهی نگاهی گذرا به زندگی یک انسان کافی است تا متوجه شویم هر چند از جنس خودمان بوده اما با خودساز، بین ما و او به اندازه کهکشانها فاصله افتاده است. خودسازی که از دوران کودکی اش همراه و همنشین او بوده است. خودش در خاطراتش می گوید؛ “شبی تاریک هنگام بازگشت در میان برف زمستان فقیری را دیدم که در سرما میلرزید؛
ولی نمیتوانستم برای او جایی گرم تهیه کنم!! تصمیم گرفتم که همهی شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم!! اینچنین کردم و تا صبح از سرما لرزیدم! و به سختی مریض شدم”.
اما این اول راه بود. او حتی بعدها که دکترای فیزیک پلاسما را از آمریکا گرفت و دانشمندی برجسته شده بود، بیش از آن که به فکر خودش و زندگی شخصی اش باشد، به فکر حق و حقیقت بود. به همین خاطر بهترین شرایط را در آمریکا رها کرد و به لبنان رفت. او آن چنان به یتیمان مهربانی می کرد که انگار پدر واقعی آنان است. او حتی حاضر نبود از غذایی بخورد که با غذای یتیمان فرق داشته باشد.
همسر لبنانی شهید چمران تعریف می کند: “یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود.
مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه ها هم از همین غذا خوردند؟
گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذا را بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت بچه ها خوابند خدای بچه ها که بیدار است. در رفتارهایمان همیشه خدا را در نظر بگیریم.”
اما راه مبارزه ادامه پیدا می کند. آن هم با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی. دکتر چمران به ایران بر می گردد. باید برای روشنی راه سعادت خود و دوشادوش هموطنانش برای دفاع از اعتقاد و کشورش این بار در وطنش دست به اسلحه ببرد.، مبارزه کند و راه جهاد را پیش بگیرد. شهید دکتر مصطفی چمران در کتاب “خاطرات یک شب از جنگ پاوه” به سختیهای نبرد در پاوه و اتکای خود و رزمندگان به خدا اشاره میکند. وی از جهنم آتش و خون در آنجا سخن میگوید و از توکل به خداوند به عنوان تنها امید به پیروزی و مقاومت یاد میکند، اما این پایان راه نیست. پایانی برای مردان خدا وجود ندارد. شهید چمران در نهایت ظهر آخرین روز از آخرین ماه فصل بهار یعنی ۳۱ خرداد در دهلاویه به شهادت میرسد.
در حالی که ساعاتی پیش از شهادتش نوشته بود: ای حیات! با تو وداع می كنم، با همه مظاهر و جبروتت… اما این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد…”.
https://eshraf.ir/?p=119200