به گزارش اشراف- زینب مرتضایی فرد، نقاشی که تازه همان روز صبح درگذشته بود و خبرش که رسیده بود، با خودم گفته بودم نمیشود انتشار یک صفحه برای چهره برجسته هنر نقاشی را به تعویق انداخت. بعد هم فکر کرده بودم کار سختی نیست که. قرار نیست آدمها را مجاب کنم ایران درودی کیست و بزرگ است و … خودشان حرف دارند و حرف میزنند دربارهاش.
بله. ما روزنامهنگارها هم گاه خوشخیال تشریف داریم و آن بدبینی همیشگیمان که میگوید نقادانه نگاه کن و فکر کن و بپرس را بیخیال شده و فکر میکنیم درباره موضوع پیش آمدهای که پیشامد تلخی چون رفتن ایران خانم است، همه چیز را میدانیم. برای همین و با همین تصورات من آن روز نشستم و با خیال راحت به هنرمندانی که میشناختم، وویس دادم. ظهر جمعه بود و بهتر بود بعد از یک هماهنگی اولیه مزاحم افراد شوم. آدمهایی که بالاخره هنرمند و فعال عرصه هنرند و بعد از یک هفته سخت حتما همان جمعه را فقط داشتند برای استراحت.
وویسها یکییکی باز میشد و جوابهای عجیب میرسیدند:
«چرا باید دربارهش حرف بزنم؟»
«ایشون کی باشن؟»
«خدا بیامرز زن مغروری بود و با خانمها ارتباط خوشی نداشت. حرفی ندارم دربارهش»
«آب از دستش نمیچکید!»
جز یکی دو نفر کلی جواب مشابه گرفتم و در میان بهتم، تلفن همراهم زنگ خورد. خوشحال شدم، این یکی حتما میخواست حرف بزند دیگر… بعد از سلام و احوالپرسی معمول از ان سوی خط چنین گفته شد:
«چرا باید درباره یه هنرمند بازاری حرف بزنم؟»
با تعجب وارد بحث شدم که شما مطئمنی درباره فلانی حرف میزنی؟ بله مطمئن بود. شم روزنامهنگاریام گفت بپرسم و پرسید: «کاری ازش خریده بودی شما؟» و جوابش حل همه مسئلهها بود! گفت نه. گفت کار نمیفروخته. آدم سختی بوده. به این راحتیها در هنر و کار هنریاش کسی را راه نمیداده و کار نمیفروخته. ایران درودی حواسش بود کارش را به مبلغ پایینی نفروشد، حواسش بوده قدر خودش را بداند و به قول بیهقی حطام ناچیز دنیا نفریبدش.
ظاهرا این اخلاقها به مذاق خیلیها و البته بیش از همه دیلرهای هنری خوش نمیآمده و ترجیح داده و میدهند که او را حذف کرده و یا نادیده بگیرند. هنرمندی را که خیلیها در دنیا قبولش داشتند و درباره او و آثارش نوشته بودند را بازاری بنامند و طوری رفتار کنند که حالاک ه خیری از تو به ما نمیرسد پس وجود نداری. من ذوب در ایران درودیام؟ نه. ابدا… یک جستوجوی ساده نشان میدهد او هنرمندی بود با جهان درونی خودش. پای این جهان نگاهش هم ماند، از طریق نقاشیهایش با خواص و از طریق کلماتش با بخش عامتر جامعه که چندان درگیر هنر تجسمی نبود حرف زد. او کار خودش را کرد و بار خودش را برد و ما و دیگران هم. اما حذف یک آدم و حرف زدن از او و هنرش با عنوان بازاری و کارنابلد و … نهایت بیانصافی است و این نکته را به ذهن آدم میآورد که اگر یادداشت پس از مرگ میخواهی باید تسلیم مناسبات دیگران شوی و سودی به آنها برسانی! مسلما درودی و هیچ مرده دیگری دغدغه یادداشت پس از مرگ ندارد….
نکته جالب دیگری هم در یک تماس دیگر مطرح شد. آن هم این بود که یکی از بزرگواران رسانهها را محکوم کرد به عوامزدگی و از این گفت که چرا برای علی گلستانه مطلبی منتشر نکردید؟ تلفن را قطع کردم و صفحهای که در همین روزنامه سازندگی برای هنرمند مذکور منتشر شده بود را ارسال کردم. بعد هم خطاب به ایشان گفتم به شوخی و جدی چرا اگر به گفتههایتان درباره ایران درودی ایمان دارید، تماس میگیرید تا مدرکی به جا نگذارید؟ مکتوب بنویسید یا وویس بدهید که او هنرمند نبود.
جدای از اینکه ایران درودی هنرمند بود یا نبود، باید از نکته دیگری هم حرف زد. اینکه ما در گذشته آدمهای اخلاقیتری بودیم و اینطور راحت به آدمها انگ و برچسب و تهمت نمیزدیم و آنها را زیر سوال نمیبردیم.. حالا اما راحت این کار را انجام میدهیم. منافع دیگر سلطان زندگی ما شدهاند، سلاطینی که جای چشم و گوش ما را هم گرفتهاند و به جای صداقت، واقعبینی و وجدانمان حرف میزنند. ما قبلا چنین آدمهایی نبودیم. بودیم؟
https://eshraf.ir/?p=9028