اشراف – نسیم اسدپور: ۱۶ دی ماه مصادف است با سالروز شهادت سردار شهید حسین علمالهدی و یارانش در حماسه هویزه. جوانی برومند از خانوادهای اهل علم و از سادات خوزستان که همراه با دوستان و یارانش که اغلب از دانشجویان پیرو خط امام (ره) بودند، در دیماه ۵۹ در مقابل پیشروی دشمن متجاوز بعثی در اطراف هویزه ایستادند و همگی مظلومانه و مقتدر، به شهادت رسیدند و حالا مزارشان در گلزار شهدای هویزه، نماد آگاهی و رشادت جوانان خوزستانی در سالهای دفاع مقدس شده است.
مروری بر خاطرات و گفتههای دوستان آن شهید سرافراز، برای دلهای شیفته معرفت، مفید و راهگشاست.
– همراه حسین در اتاق کوچکی در اهواز بودیم. هر دو مطالعه می کردیم. حسین مشغول خواندن نهج البلاغه بود که متوجه شدم چهره اش منقلب شد و اشک می ریزد. به صفحه نهج البلاغه نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم، تا بعد از بیرون رفتن حسین به آن مراجعه کنم و علت گریه اش را بفهمم. بعد از ان که حسین از اتاق بیرون رفت، سراغ نهج ابلاغه رفتم و صفحه مربوطه را باز کردم.
خطبه امیرالمومنین (ع)در فراق یاران با وفای بود که حضرت ناله می کند و می فرماید: «این عمار؟ این ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟….».
– شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه مینوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم.
گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف میشود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.» بالاخره یکی از بچه ها یک کتری آب نیم گرم تهیه کرد و طشتی گذاشتیم و حسین سرش را شست.
– برادر عزیز ما، حسین علم الهدی در جلسات و کلاس های ما در مشهد حضور فعال داشت، اما من در آن زمان ایشان را به خوبی نمی شناختم و نمی دانستم که یکی از مسلمانان نابغه است، تا این که به اهواز رفتم و از نزدیک با او آشنا شدم و چندین خاطره با ایشان دارم. از جمله آخرین روز پیش از شهادت حسین،یعنی روز ۲۸ صفر. من کنار کرخه کور ایستاده بودم که نماز بخوانم، دیدم حسین علم الهدی و عده دیگری از برادران به سوی من می آیند. خیلی گرم و صمیمی با من برخورد کردند و من هم از دیدارشان بسیار خوشحال شدم. بعد از این که قدری با هم صحبت کردیم، به آنها گفتم: «خب، نیروهای ارتش به این جا رسیده اند، شما دیگر می توانید به عقب برگردید.» اما حسین گفت: «نه آقای خامنه ای، ما می خواهیم به پیش برویم.» البته حقیقتا هم آنها به پیش رفتند و به لقاءالله پیوستند. (مقام معظم رهبری)
سرانجام حسین و یارانش در ۱۴ دی ماه ۱۳۵۹، عملیات را آغاز کردند و پس از دو روز مقاومت، به غیر از چند نفر، همگی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و کربلایی دیگر را در هویزه رغم زدند. عراقی ها پس از تصرف هویزه، با تانک از روی اجساد مطهر شهدا گذشتند و سپس در آنجا میدان مین و سنگرهای بتونی ایجاد کردند. ۱۸ ماه بعد، رزمندگان اسلام تفحص مناطق اشغال شده را آغاز کردند، اما هیچ اثری از شهدا نبود. محل درگیری توسط کسانی که در آن عملیات از حلقه محاصره دشمن عبور کرده و به عقب برگشته بودند، معین و تعدادی پرچم به یاد شهدا در آن جا نصب شد. اجساد کشف شده در آن اطراف به گلزار شهدای هویزه منتقل شد. جنازه سید حسین علم الهدی نیز در سال ۱۳۶۱، از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود، شناسایی شد و پس از تشییع باشکوه در اهواز، در گلزار شهدای هویزه به خاک سپرده شد.
در یادداشتی از شهید علمالهدی آمده است: «تنهایی، موهبتی است الهی. در تنهایی از تنهایی به در می آییم. در تنهایی به خدا می رسیم و من در سنگر تنها هستم. روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و در جمع نماز جماعت با دوستانم. در این تنهایی، در این خانه جدید، با خود، با خدا و با شهدا سخن می گویم. من در این تنهایی به یاد انس علی ابن ابیطالب (ع) با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت، سردرچاه نخلستان می کرد و می گریست. راستی فاصله اش با من زیاد نیست. از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا، ۲۰ کیلومتر است …»