اشراف – حامد حسین عسکری. دوباره محرم از راه رسید و دلها همه عاشورایی شد. دوباره محفل روضه و صفای شور و شعور حسینی برپا شد. قریب ۱۴۰۰ سال از آن واقعه خونبار که سرنوشت تاریخ را رقم زد، میگذرد و همچنان حماسه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) قوامبخش حرمت آزادگان عالم است.
در ۱۴ قرن گذشته از این واقعه ماندگار، شاعران دلسوخته و عارف، تلاش کردهاند تا حقیقت کربلا و حرکت حضرت امام حسین (ع) را در آینه شعر و ادب فارسی، ثبت و ضبط کنند.
آغاز ماه عزای سیدالشهدا (ع)، بهانهای است تا با نام و یاد آن عزیز خدا، مروری کنیم بر اشعار عاشورایی ماندگار و تبرک بجوییم به نام بلندآوازهاش.
عزای ابدی محتشم کاشانی
محتشم کاشانی شاعر نامآور قرن ۱۰ هجری در سروده معروف به «۱۲ بند» حقیقت کربلا را بزگو کرده است؛
باز این چه شورش است كه در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع مىكند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام كه نامش محرم است …
كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون طپیده میدان كربلا
گر چشم روزگار برو زار مىگریست
خون مىگذشت از سر ایوان كربلا
نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشك
ز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلا
از آب هم مضایقه كردند كوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمكید
خاتم ز قحط آب، سلیمان كربلا
زان تشنگان هنوز بعیوق مىرسد
فریاد العطش ز بیابان كربلا …
ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند
یكباره بر جریده رحمت قلم زنند
ترسم كزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم كز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهلبیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك
آل على چو شعله آتش علم زنند
فریاد از آن زمان كه جوانان اهلبیت
گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
گنجینه اسرار تمام نشدنی عمان سامانی
اشعار متفاوت عمان سامانی، شاعر قرن ۱۳ هجری نیز، دریایی زلال از تبیین عظمت سیدالشهدا (ع) است؛
گشت تیغ لامثالش گرم سیر
از پی اثبات حق و نفی غیر
ریخت بر خاک از جلادت خون شرک
شُست ز آب وحدت از دین رنگ و چرک
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکهتاز عرصه میدان عشق
دارم از حق بر تو ای فرخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان حضرت جانآفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین
محکمیها از تو میثاق مراست
روسپیدی از تو عشاق مراست
این دویی باشد ز تسویلات نفس
من توام ای من تو، در وحدت تو من
مصدری و ماسوی مشتق تو راست
بندگی کردی خدایی حق تو راست
هرچه بودت، دادهای اندر رهم
در رهت من هرچه دارم میدهم
کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی
شاه گفت ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحب خانهای
لیک تا اندازهای بیگانهای
آن که از پیشش سلام آوردهای
و آنکه از نزدش پیام آوردهای
بیحجاب اینک همآغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است
از میان رفت آن منی و آن تویی
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی
غروب فرشچیان گریه میکند …
در میان شاعران معاصر هم حماسه کربلا زینتبخش شعر و ادب فارسی بوده است؛ از جمله حمیدرضا برقعی و مثنوی ماندگارش.
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیهها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شدهست
در بیتهاش مجلس ماتم به پا شدهست
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژههاست
شاعر شکستخورده طوفان واژههاست
بیاختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژه لبتشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند
دارد غروب فرشچیان گریه میکند
با این زبان چگونه بگویم چهها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بیریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیهها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را …
یادگار ماندگار شهریار
استاد محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) هم در غزلی دلسوز و حماسی، اینطور به شهدای کربلا ادای دین کرده است؛
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین …
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم “شهریار”
کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین.