به گزارش اشراف- زینب زارع چهارمندان، از این سیزده گلوله هنوز چهار گلوله در بدن عبدالرضا باقی مانده است. داستان با به تصویر کشیدن صحنه پرحادثه و دردناک شهادت شیخ محمدحسن شریفقنوتی و به رگبار بستهشدن راوی (عبدالرضا آلبوغبیش) آغاز میشود.
دیدار بنیصدر از جبهه و درگیری لفظی وی با شیخ شریف درباره اعزام نیروهای کمکی و روبرو شدن راوی با قهرمان گمنام و منجی آبادان، شهید علی سورانی ملقب به دریاقلی، از جمله جذابترین بخشهای این کتاب به شمار میآید که خواندن آنها مخاطب را با خود به سالهای حماسه و پایداری میبرد.
این کتاب با گفت و گو و تدوین جواد کامور بخشایش اکنون با شمارگان در۱۲۵۰انتشارات سوره مهر به چاپ پنجم رسیده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در این لحظه یکی از سربازان عراقی اسلحهاش را خشابگذاری و آماده شلیک کرد. از حرفهایش با یکی دیگر از بعثیها فهمیدم اسمش عدنان است و قصد دارد مرا به گلوله ببندد. باورم نشد و فکر کردم او میخواهد مرا بترساند یا مسخرهام کند. در همین فکرها بودم که پایش را روی جدول بلوار گذاشت و اسلحهاش را به طرفم نشانه رفت. فاصلهاش با من حدود ده متر بود. باز هم باور نمیکردم به من شلیک کند اما او خیلی راحت مرا به رگبار بست. صدای گلوله یکی پس از دیگری در گوشم پیچید. »
https://eshraf.ir/?p=9221